از داستان تخته سنگ کت و کلفت: آن وقتها که هنوز سری تو سرها نداشتم و کسی هنوز سایه ام را با تیر نمی زد و شاید ده دوازده سالم هم بیشتر نبود، چه کیفی می کردم وقتی یک برف سنگین می بارید. وقتی رادیو اعلام می کرد که آموزش و پرورش مدرسه ها را تعطیل کرده...
↧